انجمن پيپ ايران|تنها انجمن تخصصي پيپ توتون سيگاربرگ قهوه|پاسارگادتاباک

نسخه‌ی کامل: ماجرای دختر و پیپ ۱ :
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
ماجرای دختر و پیپ ۱ :
از وقتی رفتم توی دانشکده همه ­اش سرم به کارم خودم گرم بود. بر خلاف تصوری که قبل از آمدن به دانشکده داشتم که می­رم و با همکلاسی­ها حلقه­ های مطالعاتی و فکری تشکیل می­دیم و با کلی افراد جالب آشنا می­شم،به­ جز یک نفر که بعدتر دوست خوبی شد برام، با کسی هم­ صحبت نشدم. یک جورهایی از نظر فکری قبولشان نداشتم. به نظرم سطحی می ­آمدند. با این­که مطالعه­ شان در این زمینه از من خیلی بیشتر بود و یک عالمه اصطلاح به ­کار می­بردند که من اسمشان هم به گوشم نخورده بود ولی به نظرم بحث­ هایشان یک­جوری از اساس می­لنگید. معمولا دو حالت اتفاق می­افتاد: یا صحبت­هایشان به لحاظ حرفه­ای تا حد صحبت­های راننده ­های تاکسی نزول می­کرد یا از حد زمینی که روی آن در این مملکت زندگی می­کنیم فراتر رفته و به آسمان می­رفت، به عبارتی ارتباط بحث شان با دنیای اطراف قطع می­شد و آن پسر با موهای در هم پیچیده و چهره مورد پسند دختر ها قهوه تلخ اسپرسو رو سر می کشید و بعد از تلخی و قوی بودن قهوه گر می گرفت و بعد آب معدنی را تا حلقش فرو میبرد و لای ریش هاش گم میشد استغفرالله خدا رو هم منکر می شد و میزد تو فاز علمی و و و .... و من هرقدر هم که اصطلاحاتشان به نظرم عجیب و نا­آشنا بود ولی نمی­توانستم متوجه این موضوع نشوم که بحثشان به جامعه ه­ایی که من در آن زندگی می­کنم ربطی ندارد. به نظرم در هر دو حالت بحث به سمت دری وری سوق پیدا می­کند،خلاصه که فضا فضای مدرن پیپ کش ها بود،همین جا بود که محکم دوست دختر طرف زد پشتم و گفت پیپ کش فحشه !!! بگو پایپر ...
پیپی،خلاصه که پیپ کش یا پایپر روشنفکر و مدرن داشت در ادامه بحث فضایی خود از مشروبی که عاشورایی زده بود تعریف می کرد که من نگاهم به پیپ خودم و دودش افتاد و خوشحال شدم که خلاف سنگینم پیپ کشیدن و خرید توتون از انجمن پیپ تو میرداماد ه و همیشه پشت درب فروشگاه این پا اونپا می کنم که نکنه چون دخترم و می خوام پیپ یا توتون بخرم به چیزی متهم شم...اما همون فروشگاه پاسارگادتاباک بود که یه آقایی با ریش بلند و عجیب و کلی انگشتر عقیق تو دستش با مهربانی تمام بدون نگاه سنگین به من ، راهنمایی ام می کرد...
وقتی راجع به این موضوع با دوستم حرف می­زنیم بیشتر وقت­ها از من انتقاد می­کند که تو خیلی دید از بالا داری و همه اینطور نیستند و آن­ها هم عمیق هستند و تو خودت را جدای از آن­ها نبین و ... . و خوب من هم عذاب وجدان می­گیرم که چرا فکر دیگران را کوچک می شمرم و مگر خودم چه­ کار کرده ­ام تا به حال و ... .
ولی دروغ چرا، هرقدر زمان می­گذرد بیشتر به این نتیجه می­رسم که برداشتم درست است. نه تنها بیشتر دانشجویان و فارغ­ التحصیلان، بلکه دیگر مجموع فضای روشنفکری جامعه را هم قبول ندارم. شاید این پررویی باشد ولی برداشت من از واقعیتی است که در این ۵ سال با آن مواجه بوده­ام. بحث­هایشان بیشتر به درد کافه­ ها می­خورد، در حالی­که به دود سیگاری که پک می­زنند خیره شده ­اند و فنجان­های قهوه تلخ جلویشان است. به نظر من که بیشتر از هرکاری فقط شلوغش می­کنند. از این فضا به شدت گریزانم و به لحاظ فکری تقریبا گوشه عزلت گزیده ­ام...پیپی که از همان آقای ریش بلند در میرداماد گرفتم می کشم قهوه تلخ می نوشم و تنهایی ام رو با موزیک توی گوشم سر می کنم و دست آخر آرامش...
ادامه دارد ...
فرستاده شده توسط دکتر صبا سالور به انجمن پیپ پاسارگاد تاباک
بسیار عالی