2015/12/26، 07:59 PM
ماجرای دختر و پیپ ۱ :
از وقتی رفتم توی دانشکده همه اش سرم به کارم خودم گرم بود. بر خلاف تصوری که قبل از آمدن به دانشکده داشتم که میرم و با همکلاسیها حلقه های مطالعاتی و فکری تشکیل میدیم و با کلی افراد جالب آشنا میشم،به جز یک نفر که بعدتر دوست خوبی شد برام، با کسی هم صحبت نشدم. یک جورهایی از نظر فکری قبولشان نداشتم. به نظرم سطحی می آمدند. با اینکه مطالعه شان در این زمینه از من خیلی بیشتر بود و یک عالمه اصطلاح به کار میبردند که من اسمشان هم به گوشم نخورده بود ولی به نظرم بحث هایشان یکجوری از اساس میلنگید. معمولا دو حالت اتفاق میافتاد: یا صحبتهایشان به لحاظ حرفهای تا حد صحبتهای راننده های تاکسی نزول میکرد یا از حد زمینی که روی آن در این مملکت زندگی میکنیم فراتر رفته و به آسمان میرفت، به عبارتی ارتباط بحث شان با دنیای اطراف قطع میشد و آن پسر با موهای در هم پیچیده و چهره مورد پسند دختر ها قهوه تلخ اسپرسو رو سر می کشید و بعد از تلخی و قوی بودن قهوه گر می گرفت و بعد آب معدنی را تا حلقش فرو میبرد و لای ریش هاش گم میشد استغفرالله خدا رو هم منکر می شد و میزد تو فاز علمی و و و .... و من هرقدر هم که اصطلاحاتشان به نظرم عجیب و ناآشنا بود ولی نمیتوانستم متوجه این موضوع نشوم که بحثشان به جامعه هایی که من در آن زندگی میکنم ربطی ندارد. به نظرم در هر دو حالت بحث به سمت دری وری سوق پیدا میکند،خلاصه که فضا فضای مدرن پیپ کش ها بود،همین جا بود که محکم دوست دختر طرف زد پشتم و گفت پیپ کش فحشه !!! بگو پایپر ...
پیپی،خلاصه که پیپ کش یا پایپر روشنفکر و مدرن داشت در ادامه بحث فضایی خود از مشروبی که عاشورایی زده بود تعریف می کرد که من نگاهم به پیپ خودم و دودش افتاد و خوشحال شدم که خلاف سنگینم پیپ کشیدن و خرید توتون از انجمن پیپ تو میرداماد ه و همیشه پشت درب فروشگاه این پا اونپا می کنم که نکنه چون دخترم و می خوام پیپ یا توتون بخرم به چیزی متهم شم...اما همون فروشگاه پاسارگادتاباک بود که یه آقایی با ریش بلند و عجیب و کلی انگشتر عقیق تو دستش با مهربانی تمام بدون نگاه سنگین به من ، راهنمایی ام می کرد...
وقتی راجع به این موضوع با دوستم حرف میزنیم بیشتر وقتها از من انتقاد میکند که تو خیلی دید از بالا داری و همه اینطور نیستند و آنها هم عمیق هستند و تو خودت را جدای از آنها نبین و ... . و خوب من هم عذاب وجدان میگیرم که چرا فکر دیگران را کوچک می شمرم و مگر خودم چه کار کرده ام تا به حال و ... .
ولی دروغ چرا، هرقدر زمان میگذرد بیشتر به این نتیجه میرسم که برداشتم درست است. نه تنها بیشتر دانشجویان و فارغ التحصیلان، بلکه دیگر مجموع فضای روشنفکری جامعه را هم قبول ندارم. شاید این پررویی باشد ولی برداشت من از واقعیتی است که در این ۵ سال با آن مواجه بودهام. بحثهایشان بیشتر به درد کافه ها میخورد، در حالیکه به دود سیگاری که پک میزنند خیره شده اند و فنجانهای قهوه تلخ جلویشان است. به نظر من که بیشتر از هرکاری فقط شلوغش میکنند. از این فضا به شدت گریزانم و به لحاظ فکری تقریبا گوشه عزلت گزیده ام...پیپی که از همان آقای ریش بلند در میرداماد گرفتم می کشم قهوه تلخ می نوشم و تنهایی ام رو با موزیک توی گوشم سر می کنم و دست آخر آرامش...
ادامه دارد ...
فرستاده شده توسط دکتر صبا سالور به انجمن پیپ پاسارگاد تاباک
از وقتی رفتم توی دانشکده همه اش سرم به کارم خودم گرم بود. بر خلاف تصوری که قبل از آمدن به دانشکده داشتم که میرم و با همکلاسیها حلقه های مطالعاتی و فکری تشکیل میدیم و با کلی افراد جالب آشنا میشم،به جز یک نفر که بعدتر دوست خوبی شد برام، با کسی هم صحبت نشدم. یک جورهایی از نظر فکری قبولشان نداشتم. به نظرم سطحی می آمدند. با اینکه مطالعه شان در این زمینه از من خیلی بیشتر بود و یک عالمه اصطلاح به کار میبردند که من اسمشان هم به گوشم نخورده بود ولی به نظرم بحث هایشان یکجوری از اساس میلنگید. معمولا دو حالت اتفاق میافتاد: یا صحبتهایشان به لحاظ حرفهای تا حد صحبتهای راننده های تاکسی نزول میکرد یا از حد زمینی که روی آن در این مملکت زندگی میکنیم فراتر رفته و به آسمان میرفت، به عبارتی ارتباط بحث شان با دنیای اطراف قطع میشد و آن پسر با موهای در هم پیچیده و چهره مورد پسند دختر ها قهوه تلخ اسپرسو رو سر می کشید و بعد از تلخی و قوی بودن قهوه گر می گرفت و بعد آب معدنی را تا حلقش فرو میبرد و لای ریش هاش گم میشد استغفرالله خدا رو هم منکر می شد و میزد تو فاز علمی و و و .... و من هرقدر هم که اصطلاحاتشان به نظرم عجیب و ناآشنا بود ولی نمیتوانستم متوجه این موضوع نشوم که بحثشان به جامعه هایی که من در آن زندگی میکنم ربطی ندارد. به نظرم در هر دو حالت بحث به سمت دری وری سوق پیدا میکند،خلاصه که فضا فضای مدرن پیپ کش ها بود،همین جا بود که محکم دوست دختر طرف زد پشتم و گفت پیپ کش فحشه !!! بگو پایپر ...
پیپی،خلاصه که پیپ کش یا پایپر روشنفکر و مدرن داشت در ادامه بحث فضایی خود از مشروبی که عاشورایی زده بود تعریف می کرد که من نگاهم به پیپ خودم و دودش افتاد و خوشحال شدم که خلاف سنگینم پیپ کشیدن و خرید توتون از انجمن پیپ تو میرداماد ه و همیشه پشت درب فروشگاه این پا اونپا می کنم که نکنه چون دخترم و می خوام پیپ یا توتون بخرم به چیزی متهم شم...اما همون فروشگاه پاسارگادتاباک بود که یه آقایی با ریش بلند و عجیب و کلی انگشتر عقیق تو دستش با مهربانی تمام بدون نگاه سنگین به من ، راهنمایی ام می کرد...
وقتی راجع به این موضوع با دوستم حرف میزنیم بیشتر وقتها از من انتقاد میکند که تو خیلی دید از بالا داری و همه اینطور نیستند و آنها هم عمیق هستند و تو خودت را جدای از آنها نبین و ... . و خوب من هم عذاب وجدان میگیرم که چرا فکر دیگران را کوچک می شمرم و مگر خودم چه کار کرده ام تا به حال و ... .
ولی دروغ چرا، هرقدر زمان میگذرد بیشتر به این نتیجه میرسم که برداشتم درست است. نه تنها بیشتر دانشجویان و فارغ التحصیلان، بلکه دیگر مجموع فضای روشنفکری جامعه را هم قبول ندارم. شاید این پررویی باشد ولی برداشت من از واقعیتی است که در این ۵ سال با آن مواجه بودهام. بحثهایشان بیشتر به درد کافه ها میخورد، در حالیکه به دود سیگاری که پک میزنند خیره شده اند و فنجانهای قهوه تلخ جلویشان است. به نظر من که بیشتر از هرکاری فقط شلوغش میکنند. از این فضا به شدت گریزانم و به لحاظ فکری تقریبا گوشه عزلت گزیده ام...پیپی که از همان آقای ریش بلند در میرداماد گرفتم می کشم قهوه تلخ می نوشم و تنهایی ام رو با موزیک توی گوشم سر می کنم و دست آخر آرامش...
ادامه دارد ...
فرستاده شده توسط دکتر صبا سالور به انجمن پیپ پاسارگاد تاباک