2016/04/11، 04:45 PM
می آید روزی که در تراس خانه ات، روی صندلی دسته دار نشسته ای و بازی کودکان را تماشا می کنی
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می کند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد،
سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای!
کنار روزمرگی هایت، یک فنجان ☕ برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان لرزان فنجان ☕ را به لبانت نزدیک می کنی،
اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند!
شباهت اسمی بود...
تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری، لبخند کوچکی می زنی و دوباره ☕ را می نوشی،
من به همان لبخند زنده ام
@pasargadtabac
@pasargadtabaccafeartin
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می کند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد،
سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای!
کنار روزمرگی هایت، یک فنجان ☕ برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان لرزان فنجان ☕ را به لبانت نزدیک می کنی،
اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند!
شباهت اسمی بود...
تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری، لبخند کوچکی می زنی و دوباره ☕ را می نوشی،
من به همان لبخند زنده ام
@pasargadtabac
@pasargadtabaccafeartin