2016/06/07، 03:10 PM
بارون.
یه کافه قدیمی.
یه کافه چی پیر چروک خورده که از زیر عینک قاب درشت به میزش نگاه میکنه.
یه میز چوبی.
یه پنجره باز.
مردمی که توی خیابون اینور و اونور میدوئن تا خیس نشن.
یه سکوت عجیب.
صدای خنده چند نفر از دور.
قهوه داغ روی میز.
دوتا صندلی چوبی.
من.
تو،نه تو نیستی.
من.
و دلتنگی تو...
یه کافه قدیمی.
یه کافه چی پیر چروک خورده که از زیر عینک قاب درشت به میزش نگاه میکنه.
یه میز چوبی.
یه پنجره باز.
مردمی که توی خیابون اینور و اونور میدوئن تا خیس نشن.
یه سکوت عجیب.
صدای خنده چند نفر از دور.
قهوه داغ روی میز.
دوتا صندلی چوبی.
من.
تو،نه تو نیستی.
من.
و دلتنگی تو...