2016/06/24، 06:17 PM
من سالهاست
در این کافه متروک...
با قهوه ای
به تلخی نیامدنت...
و سردی نبودنت...
هنوز چشم انتظار و
خیره به صندلی خالی تو
سفید میکنم موهایم را
در آسیاب بی مهریت
نبودنت زمستانی
زود هنگام بود برایم
و ساعت کافه سالهاست
سر وقت قرارمان
به خواب زمستانه فرو رفته...
زمسانی که ریشه ام خشکاند
در جنگل سبز احساسم...
در این کافه متروک...
با قهوه ای
به تلخی نیامدنت...
و سردی نبودنت...
هنوز چشم انتظار و
خیره به صندلی خالی تو
سفید میکنم موهایم را
در آسیاب بی مهریت
نبودنت زمستانی
زود هنگام بود برایم
و ساعت کافه سالهاست
سر وقت قرارمان
به خواب زمستانه فرو رفته...
زمسانی که ریشه ام خشکاند
در جنگل سبز احساسم...