2016/07/08، 02:35 PM
داستان قدم هايم را که بگويم
کفش هاي تصادفي
دهانشان باز ميماند
و چراغ هاي چشمک زن
مسير کافهـ هاي شلوغ را
سبز و..زرد و قرمز ميشوند
در بيداد صدا و صدا
بخار قهوه ي تنهايي هياهوي عبور را مي بلعد
و من همچنان چشم دوخته ام به قلم
روي کاغذ هميشه هيچ
و تو....افسوس