2016/07/12، 06:59 PM
2016/10/28، 12:38 PM
شعر عاشقانه زیر نشانی است از زیباترین مفاهیم عاشقانه و جذاب ایرانی، باشد که لذت ببرید.
با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنها تر از ستارخان بی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه (اشعار عاشقانه)
آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن، آدم است و اشتباه
شعر عاشقانه: شعر از حامد عسگری
با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنها تر از ستارخان بی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه (اشعار عاشقانه)
آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن، آدم است و اشتباه
شعر عاشقانه: شعر از حامد عسگری
2016/10/31، 08:18 AM
در فراسوی مرزهای تنت،
تو را دوست میدارم.
در آن، دور دستِ بعید، که رسالت اندامها،
پایان میپذیرد!
خودرابه من عادت نده
من مثل هرکس نیستـم
یک روزهستم پیش تو
یک روزدیگر نیستم
ازمن مخواه عاشق شدن
عشق سرابی بیش نیست
آن کس که ازمن ساختند
جزسایه ایی ازخویش نیست
هرگزبرایم دل مده
چشمان خود را تر نکن
این وضع پر آشوب من
آشفته و بدتر نکن،
هرگز نگومی خواهمت
من دوستت دارم هنـوز
تو حیف هستی نازنین
در پای بی مهرم نسوز
ای آفتاب زندگی
دیگر به روی من متاب
آرامش مطلق تویی
من دائما در اضطراب
سر مستی و دلدادگی
از من گذشته خسته ام
فردا عزیمت می کنم
بار سفر را بسته ام
تو را دوست میدارم.
در آن، دور دستِ بعید، که رسالت اندامها،
پایان میپذیرد!
خودرابه من عادت نده
من مثل هرکس نیستـم
یک روزهستم پیش تو
یک روزدیگر نیستم
ازمن مخواه عاشق شدن
عشق سرابی بیش نیست
آن کس که ازمن ساختند
جزسایه ایی ازخویش نیست
هرگزبرایم دل مده
چشمان خود را تر نکن
این وضع پر آشوب من
آشفته و بدتر نکن،
هرگز نگومی خواهمت
من دوستت دارم هنـوز
تو حیف هستی نازنین
در پای بی مهرم نسوز
ای آفتاب زندگی
دیگر به روی من متاب
آرامش مطلق تویی
من دائما در اضطراب
سر مستی و دلدادگی
از من گذشته خسته ام
فردا عزیمت می کنم
بار سفر را بسته ام