2016/07/13، 06:32 PM
نشسته ام تنها
در کافه سپیدگاه
قهوه مینوشم
کافه لاته
بیرون اما
باد می رقصد با باران
من و یک برش کیک
یک جای امن
بعد از آن شب
سانس آخر
من ماندم
روسری حریر
و بوی توت فرنگی
این روزها
باد هم عاشق باران شده است...
در کافه سپیدگاه
قهوه مینوشم
کافه لاته
بیرون اما
باد می رقصد با باران
من و یک برش کیک
یک جای امن
بعد از آن شب
سانس آخر
من ماندم
روسری حریر
و بوی توت فرنگی
این روزها
باد هم عاشق باران شده است...