2016/09/21، 11:46 PM
پاییز فصل من است ... فصل گم شده ای که که هیچ وقت نوشته نخواهد شد...فصلی که پادشاه به کاخ تنهاییش برمیگردد و کیلومترها در یک اتاق کوچک قدم میزَنَدو پیپ میکشد... جنون معنی میگیرد....ماه کامل میشود و نوشته هایم مانند گرگ های گرسنه افکارت را می دَرَند !
پالتوی بارانی ام را تنم میکنم ... دل به باران میزنم... کوچه به کوچه ی این شهر نفرین شده را زیر پا میگذارم تا تورا پیدا کنم ... تو آخرین قطعه پازلِ وُجُودِ مَنی به آغوش من بیا که من عقیمم از آمدن به سَمتِ آغوشَت ... ای فرشته ی مرگ برایم آوازی از جنس آزادی بخوان...