2016/10/07، 04:16 PM
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ای دور سیگار می کشیدم
نبودنت دود می شد و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه
بعد تکیه می دادم به صندلی و چشم هایم را می بستم
انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم
تا بیشتر از یادم بروی
نامرد اگر بودم نبودنت را تا حالا باید فراموش میکردم،
مرد نیستم اما نامرد هم نیستم
زنم و نبودنت پیراهنم شده است...
در قهوه خانه ای دور سیگار می کشیدم
نبودنت دود می شد و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه
بعد تکیه می دادم به صندلی و چشم هایم را می بستم
انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم
تا بیشتر از یادم بروی
نامرد اگر بودم نبودنت را تا حالا باید فراموش میکردم،
مرد نیستم اما نامرد هم نیستم
زنم و نبودنت پیراهنم شده است...