در فنجان خالی می شوم
شبیه عابران خسته مرا قورت می دهی
و من راه قلبت را پیش می گیرم
در قهوه ای که به رگ هایت جاریست...
به یک جایی از زندگی که رسیدی
میفهمی رنج را نباید امتداد داد،
باید مثل یک چاقو که چیز ها را می برد و از میانشان میگذرد، از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی!