2016/11/21، 04:38 PM
داستان قدم هایم را که بگویم
کفش های تصادفی
دهانشان باز میماند
و چراغ های چشمک زن
مسیر کافهـ های شلوغ را
سبز و..زرد و قرمز میشوند
در بیداد صدا و صدا
بخار قهوه ی تنهایی هیاهوی عبور را می بلعد
و من همچنان چشم دوخته ام به قلم
روی کاغذ همیشه هیچ
و تو....افسوس
کفش های تصادفی
دهانشان باز میماند
و چراغ های چشمک زن
مسیر کافهـ های شلوغ را
سبز و..زرد و قرمز میشوند
در بیداد صدا و صدا
بخار قهوه ی تنهایی هیاهوی عبور را می بلعد
و من همچنان چشم دوخته ام به قلم
روی کاغذ همیشه هیچ
و تو....افسوس