2016/11/26، 05:12 PM
برف میبارد...
بگذار پرده را کنار بزنم،،،
کنار پنجره بنشینم...
یک منو یک کاغذ و قلم...
فنجان قهوه هم که هست...
اما انگار...
یک چیزی این میان کم است...
نمیدانم...
شعله ی بخاری ک بالاست...
برف هم ک همچنان میبارد...
قهوه ام که همچنان داغ است...
ب جاده نگاه میکنم...
آه...یادم آمد...
میدانی چه کم بود؟؟؟
جای پای تو...
بر روی حجم برف این جاده....
تا تونیایی ...
احساس شاعرانه ی زمستانی ام گل نمیکند...
حال بگذار تا میتواند ببارد...
بگذار پرده را کنار بزنم،،،
کنار پنجره بنشینم...
یک منو یک کاغذ و قلم...
فنجان قهوه هم که هست...
اما انگار...
یک چیزی این میان کم است...
نمیدانم...
شعله ی بخاری ک بالاست...
برف هم ک همچنان میبارد...
قهوه ام که همچنان داغ است...
ب جاده نگاه میکنم...
آه...یادم آمد...
میدانی چه کم بود؟؟؟
جای پای تو...
بر روی حجم برف این جاده....
تا تونیایی ...
احساس شاعرانه ی زمستانی ام گل نمیکند...
حال بگذار تا میتواند ببارد...