2016/11/26، 05:41 PM
جمعه ها در پس دیوار دلم می گیرد
میروم کافه و بسیار دلم می گیرد
بعد هر قهوهٔ اسپرسو که شیرین خوردم
می کشم مثل تو سیگار دلم می گیرد
ناگهان بین رفیقان که خوشم با یادت
مثل یک آدم بیمار دلم می گیرد
میزنم سمت خیابان ولی عصر، غروب
یاد آن خاطره هر بار دلم می گیرد
و تو گفتی که به من دل نسپر رفتنیم
گفتمت دست نگه دار دلم می گیرد
عاشقم کردی و گفتی که دل از من برکن
من از این قصهٔ بودار دلم می گیرد
چند سال است گذشته است و هنوزم که هنوز
قدر یک کافه و دیدار دلم می گیرد...
میروم کافه و بسیار دلم می گیرد
بعد هر قهوهٔ اسپرسو که شیرین خوردم
می کشم مثل تو سیگار دلم می گیرد
ناگهان بین رفیقان که خوشم با یادت
مثل یک آدم بیمار دلم می گیرد
میزنم سمت خیابان ولی عصر، غروب
یاد آن خاطره هر بار دلم می گیرد
و تو گفتی که به من دل نسپر رفتنیم
گفتمت دست نگه دار دلم می گیرد
عاشقم کردی و گفتی که دل از من برکن
من از این قصهٔ بودار دلم می گیرد
چند سال است گذشته است و هنوزم که هنوز
قدر یک کافه و دیدار دلم می گیرد...