2016/11/27، 05:33 PM
خاطراتت در دلِ داغِ خیابان مانده است
بر کویرگونه هایت پای باران مانده است
روسری را باز کردی، باد افتاد از نفس
از گره هایی که درموی پریشان مانده است
کلبه ی عشق مرا هرچند ویران کرده ای
در دلم خاکستر عشقت، کماکان مانده است
در سکوتی غرق گشتم پشت صدها خاطره
در میان سینه اندوهی فراوان مانده است
بس که دنبال مرور خاطراتت گشته ام!
رد فالِ قهوه ات در کنج فنجان مانده است
سیب سرخ گونه ات را بی مهابا می کنم
چون که دراندیشه ام افکار شیطان مانده است
کاش می دیدی که از آشوب عشقت سهم من
خشمِ سنگ و پایِ لنگی در بیابان مانده است
بر کویرگونه هایت پای باران مانده است
روسری را باز کردی، باد افتاد از نفس
از گره هایی که درموی پریشان مانده است
کلبه ی عشق مرا هرچند ویران کرده ای
در دلم خاکستر عشقت، کماکان مانده است
در سکوتی غرق گشتم پشت صدها خاطره
در میان سینه اندوهی فراوان مانده است
بس که دنبال مرور خاطراتت گشته ام!
رد فالِ قهوه ات در کنج فنجان مانده است
سیب سرخ گونه ات را بی مهابا می کنم
چون که دراندیشه ام افکار شیطان مانده است
کاش می دیدی که از آشوب عشقت سهم من
خشمِ سنگ و پایِ لنگی در بیابان مانده است