2016/12/04، 10:18 PM
و آنگاه كه ماهي ها در اب خفقان گرفت
و جمع دو و دو چهار نشد
انگاه كه جوجه اي براي شمردن در اخر پاييز نماند
و چشم هايم به راهي كه هرگز نيامدي خشك شد و فنجان قهوه رو برویم به ارامی سرد شد..
من هم اتش سيگارم را روي گردن نيمه جان خاطره ات خاموش كردم
وحالا .......
يادم تورا فراموش صميمي ترينم
و جمع دو و دو چهار نشد
انگاه كه جوجه اي براي شمردن در اخر پاييز نماند
و چشم هايم به راهي كه هرگز نيامدي خشك شد و فنجان قهوه رو برویم به ارامی سرد شد..
من هم اتش سيگارم را روي گردن نيمه جان خاطره ات خاموش كردم
وحالا .......
يادم تورا فراموش صميمي ترينم