2016/12/27، 05:49 PM
امروز خاطراتت را بغل کردم ...
در خیابان های شهرهای دور رها کردم ...
به خانه که رسیدم دیدم،
زودتر از من بازگشته اند
یکی روی کاناپه ولو بود ...
یکی حمام میکرد و حوله میخواست...
یکی ایستاده بود
گوشه ی خانه و لبخند میزد...
یکی پیپ هایم را مانند یک مادر به آغوش کشیده بود...
یکی از من میپرسید
قهوه ام را غلیظ میخورم یا رقیق ...
هرکدام گوشه ای کاری میکردند...
عجیب است ،
خاطراتت از تو وفادارترند ...
در خیابان های شهرهای دور رها کردم ...
به خانه که رسیدم دیدم،
زودتر از من بازگشته اند
یکی روی کاناپه ولو بود ...
یکی حمام میکرد و حوله میخواست...
یکی ایستاده بود
گوشه ی خانه و لبخند میزد...
یکی پیپ هایم را مانند یک مادر به آغوش کشیده بود...
یکی از من میپرسید
قهوه ام را غلیظ میخورم یا رقیق ...
هرکدام گوشه ای کاری میکردند...
عجیب است ،
خاطراتت از تو وفادارترند ...