2017/01/07، 05:01 PM
میان جنگلی تاریک
گرفتار مردگانی فانوس به دست
تمام وجودم را وحشتی موهوم گرفت،
زوزه گرگان گرسنه
ناله دلهره آور باد میان درختان
و جنبش خشک و شکننده برگها
زیر گامهای سست و ناتوانم
عرقی سرد بر تنم نشاند،
هجوم ناگهانی دسته ای خفاش
در ارتفاعی پایین
نقش بر زمینم کرد،
و آن هنگام دستهای مهربانت
پیشانی سراسر عرق کرده ام را نوازش کرد
و در آغوش گرمت پایان گرفت کابوسی که در خواب دیدم...
دقایقی دیگر
نوشیدن فنجانی قهوه در کنارت
آرامش از دست رفته ام را بازگرداند
و خوابی شیرین را به چشمانم تزریق کرد...
گرفتار مردگانی فانوس به دست
تمام وجودم را وحشتی موهوم گرفت،
زوزه گرگان گرسنه
ناله دلهره آور باد میان درختان
و جنبش خشک و شکننده برگها
زیر گامهای سست و ناتوانم
عرقی سرد بر تنم نشاند،
هجوم ناگهانی دسته ای خفاش
در ارتفاعی پایین
نقش بر زمینم کرد،
و آن هنگام دستهای مهربانت
پیشانی سراسر عرق کرده ام را نوازش کرد
و در آغوش گرمت پایان گرفت کابوسی که در خواب دیدم...
دقایقی دیگر
نوشیدن فنجانی قهوه در کنارت
آرامش از دست رفته ام را بازگرداند
و خوابی شیرین را به چشمانم تزریق کرد...