2017/04/21، 01:01 PM
دستهایمان میگریست
چشمها در چشم خانه میتپید
و قلب ...
در قلب هامان، مردی خسته خفته بود
که در رگهای پیراهنش
زندگی از دکمهای به دکمه ی دیگر منجمد میشد
در این دخمههای بی نور و بی دریچه
چگونه با دوفنجان قهوه به استقبال صبح رفت؟
به لحظههای خوبِ خوشبختی
به رهایی
به چشمهایی که میخندند
چگونه باید گفت "سلام" ؟
چشمها در چشم خانه میتپید
و قلب ...
در قلب هامان، مردی خسته خفته بود
که در رگهای پیراهنش
زندگی از دکمهای به دکمه ی دیگر منجمد میشد
در این دخمههای بی نور و بی دریچه
چگونه با دوفنجان قهوه به استقبال صبح رفت؟
به لحظههای خوبِ خوشبختی
به رهایی
به چشمهایی که میخندند
چگونه باید گفت "سلام" ؟