2017/04/21، 01:05 PM
میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخانه ی
قرمز!
فکرش را بکن، خوب نمی شد؟
کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی،
و دو فنجان که همیشه روی آن بود،فکرش را بکن خوب نمی شد؟
شب هایی که باران می آمد می نشستیم، قهوه ای می خوردیم و من هزار سال برایت داستان می گفتم...
فکرش را بکن، خوب نمی شد؟
نه،نه،خوب نمی شد ... اگر خوب می شد که الان روبه رویم نشسته بودی، نه در آن ماشین آخرین مدل با کسی که نمیدانم چه کسی بود ، فقط مطمعنم من نبودم....
قرمز!
فکرش را بکن، خوب نمی شد؟
کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی،
و دو فنجان که همیشه روی آن بود،فکرش را بکن خوب نمی شد؟
شب هایی که باران می آمد می نشستیم، قهوه ای می خوردیم و من هزار سال برایت داستان می گفتم...
فکرش را بکن، خوب نمی شد؟
نه،نه،خوب نمی شد ... اگر خوب می شد که الان روبه رویم نشسته بودی، نه در آن ماشین آخرین مدل با کسی که نمیدانم چه کسی بود ، فقط مطمعنم من نبودم....