انجمن پيپ ايران|تنها انجمن تخصصي پيپ توتون سيگاربرگ قهوه|پاسارگادتاباک

نسخه‌ی کامل: آنقدر خاطره دارم که گاهی فکر میکنم چقدر پیرم!
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
آنقدر خاطره دارم
که گاهی فکر میکنم چقدر پیرم!
وقتی چشم هایم را می بندم و انگشتان پایم
به منقل زیر کرسی مادر بزرگ می چسبد
وقتی از رادیو هر قصه ی می شنوم
ظهر جمعه می شود
و چای از مزارعه سیلان تا قهوه خانه های لاهیجان
تنها در استکان های کمر باریک طعم چای می دهد
چشم هایم را میبندم و
صد بار جریمه میشوم
خط می خورم
و درخت انار باغچه دلش خون می شود
هم اینکه می فهمد
مدیر مدرسه از شاخه هایش
چوب فلک ساخته است
چشم هایم را می بندم
و چقدر خاطره دارم
شنیده ام آدم ها پیش از آنکه بمیرند
تمام خاطره هاشان را دوره می کنند
و مرگ چقدر باید منتظر بماند
تا کار من تمام شود