2017/06/27، 02:57 PM
فنجان واژگون شده قهوه ی مرا
بر روی میز باز تکان داد با ادا
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام و سرد گفت که در طالع شما
قلبم تپید باز عرق روی صورتم
گفتم بگو مسافر من می رسد؟و یا...
با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد
گفتم چه شد؟...سکوت و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من
با سر اشاره کردکه نزدیکتر بیا
اینجا فقط دوخط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه می زدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟
گفتم درست نیست از اول نگاه کن
فریاد زد:...بفهم!رها کرده او تو را...
بر روی میز باز تکان داد با ادا
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام و سرد گفت که در طالع شما
قلبم تپید باز عرق روی صورتم
گفتم بگو مسافر من می رسد؟و یا...
با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد
گفتم چه شد؟...سکوت و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من
با سر اشاره کردکه نزدیکتر بیا
اینجا فقط دوخط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه می زدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟
گفتم درست نیست از اول نگاه کن
فریاد زد:...بفهم!رها کرده او تو را...