2017/06/27، 02:58 PM
آمدی تا خانه ام از مرز ویرانی گذشت
از نگاهم یک غزل در صبح بارانی گذشت
آمدی با آفتابی از افقهای شگرف
آمدی از قطب کابوس زمستانی گذشت
روزهایم شعرهایم اشکهایم گم شدند
تا تو را پیدا کنم صد سال سریانی گذشت
کوچه های بوسه و باران و چتر و وسوسه
از خیابان گناهی رذل و طولانی گذشت
کافه ها و قهوه ها و میزها و مردها
بی تو هر روزم به تکراری که میدانی گذشت
باز میخوانم از عمق چشمهایت قصه را
باز داش آکل از عشق نحس مرجانی گذشت
آمدی با تو تمنای غزل جانی گرفت
رفتی و سیل آمد از مصراع پایانی گذشت
از نگاهم یک غزل در صبح بارانی گذشت
آمدی با آفتابی از افقهای شگرف
آمدی از قطب کابوس زمستانی گذشت
روزهایم شعرهایم اشکهایم گم شدند
تا تو را پیدا کنم صد سال سریانی گذشت
کوچه های بوسه و باران و چتر و وسوسه
از خیابان گناهی رذل و طولانی گذشت
کافه ها و قهوه ها و میزها و مردها
بی تو هر روزم به تکراری که میدانی گذشت
باز میخوانم از عمق چشمهایت قصه را
باز داش آکل از عشق نحس مرجانی گذشت
آمدی با تو تمنای غزل جانی گرفت
رفتی و سیل آمد از مصراع پایانی گذشت