2017/06/27، 03:10 PM
گم می شوم
در ازدحام خیابان
پشت چراغ قرمز
میان روزمرگی پیاده رو
پرسه های خاطره
دست برنمی دارد
از سر شهر
تهوع و سرگیجه
از پوچی مدام
و پک های پیاپی به سیگار
که خلسه ای عمیق را
تمنا می کنند
گم شده ام
در چهار راه دلهره
و زندگی در این شعر
دیگر زنده به گور شد
از همان روز
که عقربه های دلتنگی
روی ساعت پنج عصر
در ذهن من ایستادند... همان اخرین دیدارمان در کافه آرتین...
در ازدحام خیابان
پشت چراغ قرمز
میان روزمرگی پیاده رو
پرسه های خاطره
دست برنمی دارد
از سر شهر
تهوع و سرگیجه
از پوچی مدام
و پک های پیاپی به سیگار
که خلسه ای عمیق را
تمنا می کنند
گم شده ام
در چهار راه دلهره
و زندگی در این شعر
دیگر زنده به گور شد
از همان روز
که عقربه های دلتنگی
روی ساعت پنج عصر
در ذهن من ایستادند... همان اخرین دیدارمان در کافه آرتین...