2017/12/13، 03:01 PM
زیر و روی میکند
ورق های سیاه و سرخش را
واژگونه میکند
فنجان قهوه ام را زنی از محله جلفا
در فنجان آیینه ای ست
در آینه مردی
که پشت چشمان خاکستری اش
آتش آب دیده هزار زمستان
به گریه می افتم
در آینه ات بارانی ست
برای دیم زار گندم و سیبستان
در آینه ات آینه ای است
و بی پایانی اندوهی
نامت را بیهوده پنهان میکنی
به اتاق کوچکت برگرد...
ورق های سیاه و سرخش را
واژگونه میکند
فنجان قهوه ام را زنی از محله جلفا
در فنجان آیینه ای ست
در آینه مردی
که پشت چشمان خاکستری اش
آتش آب دیده هزار زمستان
به گریه می افتم
در آینه ات بارانی ست
برای دیم زار گندم و سیبستان
در آینه ات آینه ای است
و بی پایانی اندوهی
نامت را بیهوده پنهان میکنی
به اتاق کوچکت برگرد...