2017/12/17، 10:57 AM
کولی من !
فنجان قهوه را بردار!
مقصد کجاست ؟
چه می بینی در پس این همه خطوط و مدار؟
کولی من !
بگو در پس این همه گرد و غبار
گرد باد وحشی کویری بود
نه طوفان سم ضربه های سوار.
بگو در کف دستان هرکه با من یار
کفچه ماری بود در چنبر انتظار
بگو ! بگو ! شرم مدار!
کولی من !
این همه خطوط و دوایر
چین و چروک پیشانی من نیست
که نقش بسته در انتهای فنجان قهوه من ؟
انتها کجاست؟
گیرم که فنجان قهوه را نیز بشکنم
با تقدیر پنجه درپنجه چگونه بیفکنم؟
کولی من افسوس !
درخت نیست انسان که به هنگام بی ثمری
بشکند به ناگاه زیر ضرب طبرزین طوفانها.
ماندنی ست همیشه مردابی
و این آسیاب بادی کهنه تا
آخرین رشته های گیسو را نسازد سپید
نخواهد نشست آسوده از تکرار.
کولی من !
علف هستیم ما هرزه علف !
خم می شویم هر بار
زیر بار اولین نسیم پائیز که می رسد از راه.
تقدس است شکستن !!
بشکن که عصا هرگز پای رفتن نیست !
کولی من !
شب از دریچه ها گذشت و قهوه ام شد سرد.
پر کن جام را ز شوکران این بار
که سقراط پیر می خواهد
امشب به نوش زند جامی
تلخ تر صد بار
از زهر مهلک و آنی کفچه مار !
فنجان قهوه را بردار!
مقصد کجاست ؟
چه می بینی در پس این همه خطوط و مدار؟
کولی من !
بگو در پس این همه گرد و غبار
گرد باد وحشی کویری بود
نه طوفان سم ضربه های سوار.
بگو در کف دستان هرکه با من یار
کفچه ماری بود در چنبر انتظار
بگو ! بگو ! شرم مدار!
کولی من !
این همه خطوط و دوایر
چین و چروک پیشانی من نیست
که نقش بسته در انتهای فنجان قهوه من ؟
انتها کجاست؟
گیرم که فنجان قهوه را نیز بشکنم
با تقدیر پنجه درپنجه چگونه بیفکنم؟
کولی من افسوس !
درخت نیست انسان که به هنگام بی ثمری
بشکند به ناگاه زیر ضرب طبرزین طوفانها.
ماندنی ست همیشه مردابی
و این آسیاب بادی کهنه تا
آخرین رشته های گیسو را نسازد سپید
نخواهد نشست آسوده از تکرار.
کولی من !
علف هستیم ما هرزه علف !
خم می شویم هر بار
زیر بار اولین نسیم پائیز که می رسد از راه.
تقدس است شکستن !!
بشکن که عصا هرگز پای رفتن نیست !
کولی من !
شب از دریچه ها گذشت و قهوه ام شد سرد.
پر کن جام را ز شوکران این بار
که سقراط پیر می خواهد
امشب به نوش زند جامی
تلخ تر صد بار
از زهر مهلک و آنی کفچه مار !