2017/12/17، 07:25 PM
آنجا ،
پشت پرچین آرزوها
دخترک چرت می زد!
وشعری غریب
روی لبهای نحیفش
تاول شده بود!
هیچ کس،!
افکارش را زیر گامهای ساعت
له می کرد.
آه بیچاره!!!
بیچاره فنجان قهوه
که لای دستانش ، دراز کشیده بود
ونمی دانست کی
خواهد مرد؟؟؟؟؟؟؟
پشت پرچین آرزوها
دخترک چرت می زد!
وشعری غریب
روی لبهای نحیفش
تاول شده بود!
هیچ کس،!
افکارش را زیر گامهای ساعت
له می کرد.
آه بیچاره!!!
بیچاره فنجان قهوه
که لای دستانش ، دراز کشیده بود
ونمی دانست کی
خواهد مرد؟؟؟؟؟؟؟