2017/12/26، 01:02 PM
کافه ای سرد وُ شلوغ وُتنگ
دود سیگار هنر مندان
یا که ره را در هنر جویان !؟
قهوه ای خوردم !
پیر زن از شهر وهمم
باز هم آمد برون
صندلی را جابجا کرد و نشست
از کف دستم ،میان چین هایش
با نگاهی جستجو گر
قهوه قهوه فال می بیند
خبر از بغض های خفته می گوید
دوروئی ِهای روئیده به باغ آرزو را
در سبد، چون قصه می چیند
نسترن های خیالی، در رهم چون خار می ریزد
هاله ای از دور جسمم
نقره گون چون موج می خیزد
فال بین حیرت زده از آن !
رو به من آهسته می گوید
هاله های نقره گون اما!
کوه مشکل را بر اندازد
نسترن یک بوتۀ خار است
در کف دست تو روئیده
دود سیگار هنر مندان
یا که ره را در هنر جویان !؟
قهوه ای خوردم !
پیر زن از شهر وهمم
باز هم آمد برون
صندلی را جابجا کرد و نشست
از کف دستم ،میان چین هایش
با نگاهی جستجو گر
قهوه قهوه فال می بیند
خبر از بغض های خفته می گوید
دوروئی ِهای روئیده به باغ آرزو را
در سبد، چون قصه می چیند
نسترن های خیالی، در رهم چون خار می ریزد
هاله ای از دور جسمم
نقره گون چون موج می خیزد
فال بین حیرت زده از آن !
رو به من آهسته می گوید
هاله های نقره گون اما!
کوه مشکل را بر اندازد
نسترن یک بوتۀ خار است
در کف دست تو روئیده