2017/12/30، 06:43 PM
در اين غروب قهوه اي ميان هاي هاي باد
چكيده ام ز شاخ شب شكسته ام به خواب شاد
شراره هاي سوخته به نيمه شب دوان دوان
كه رفته ي غريب دل !براي لحظه اي بمان
دلم زخاليت پر است سحر نشين بي افق
گذشته روز روشنت گرفته تيره گي قرق
زلال دشت اينه فداي اشك بي صدا
نشسته در گلوي غم ترانه هاي اشنا
بيا سكوت كن دگر كه شعر هم شكسته شد
تمام كوچه هاي دل به اين بهانه بسته شد
چكيده ام ز شاخ شب شكسته ام به خواب شاد
شراره هاي سوخته به نيمه شب دوان دوان
كه رفته ي غريب دل !براي لحظه اي بمان
دلم زخاليت پر است سحر نشين بي افق
گذشته روز روشنت گرفته تيره گي قرق
زلال دشت اينه فداي اشك بي صدا
نشسته در گلوي غم ترانه هاي اشنا
بيا سكوت كن دگر كه شعر هم شكسته شد
تمام كوچه هاي دل به اين بهانه بسته شد