2018/01/09، 07:10 PM
انتظار افتاده بر پله های کافه را بالا می روم
طعم قهوه میگیرد نوشته هایم
وقتی شلوغی سالن گم می شود
در اولین خط یک جمله ...
...او مرد...
خاطره ای گیج، ریه ام را به بن بست می برد.
ایستاده های کافه فرانسه را می گذرم
و بی همیشه می نشینم
بر چشم های یک رهگذر
و بوی عبور می گیرد
پنج شنبه
شانزدهمین روز این ماه
طعم قهوه میگیرد نوشته هایم
وقتی شلوغی سالن گم می شود
در اولین خط یک جمله ...
...او مرد...
خاطره ای گیج، ریه ام را به بن بست می برد.
ایستاده های کافه فرانسه را می گذرم
و بی همیشه می نشینم
بر چشم های یک رهگذر
و بوی عبور می گیرد
پنج شنبه
شانزدهمین روز این ماه