2018/02/03، 01:36 PM
بیست و نه آذر ماه امسال بود - 96
ساعت حدود یازده و نیم شب بود که زلزله تهران رو لرزوند
من رو که از خواب بیدار کردن و هر کس با شتاب کاری انجام می داد تا از خونه بریم بیرون و در محوطه مجتمع منتظر بمانیم تا یا گسل های تهران مارا در فضای آزاد میل کنند و یا بیخیال شوند که برگردیم به رختخواب گرم و نرممان .
تازه همه رسیده بودیم پایین که من برعکس همه با عجله برگشتم داخل ساختمان و بعد از مدتی با یک کیف دستی پیش خانواده و همسایه ها برگشتم ، وقتی نگاه متعجب همه رو دیدم که از برگشتن من داخل ساختمان اون هم چند دقیقه بعد از زلزله زل زده بودن به من گفتم : احتمالا الان یا میخندید یا غر می زنید چون موضوع رو درک نمی کنید ولی من باید این کیف رو می آوردم ، کتاب شاملو و پیپ ها و توتون هام ، بدون این ها زنده موندن خیلی مفهوم خاصی نداره
مهم نیست بقیه درک نکنند و حتی بخندند ولی این پیپ های من هستن که من رو از شر هیاهوی اطرافم نجات میدن وقتی دارم شاملو رو زمزمه می کنم
ساعت حدود یازده و نیم شب بود که زلزله تهران رو لرزوند
من رو که از خواب بیدار کردن و هر کس با شتاب کاری انجام می داد تا از خونه بریم بیرون و در محوطه مجتمع منتظر بمانیم تا یا گسل های تهران مارا در فضای آزاد میل کنند و یا بیخیال شوند که برگردیم به رختخواب گرم و نرممان .
تازه همه رسیده بودیم پایین که من برعکس همه با عجله برگشتم داخل ساختمان و بعد از مدتی با یک کیف دستی پیش خانواده و همسایه ها برگشتم ، وقتی نگاه متعجب همه رو دیدم که از برگشتن من داخل ساختمان اون هم چند دقیقه بعد از زلزله زل زده بودن به من گفتم : احتمالا الان یا میخندید یا غر می زنید چون موضوع رو درک نمی کنید ولی من باید این کیف رو می آوردم ، کتاب شاملو و پیپ ها و توتون هام ، بدون این ها زنده موندن خیلی مفهوم خاصی نداره
مهم نیست بقیه درک نکنند و حتی بخندند ولی این پیپ های من هستن که من رو از شر هیاهوی اطرافم نجات میدن وقتی دارم شاملو رو زمزمه می کنم