2019/02/03، 05:25 PM
دلم روز هایی را میخواست که باهم بودیم روزهایی که با یک ساعت کافه رفتن و خوردن قهوه تُرک همیشگی مان دیدن چندین بار فیلم تکراری در سینما با دیونه بازی هایی از جنس تو که فقط تو بلدشان بودی سر میشد،
دلم نگاه هایت را میخواست، التماس چشمانت که هرلحظه میگفت بمان...
حالا که نیستی، با پیپ روی لبانم، از مقابل کافه که رد میشوم سعی میکنم نگاهش نکنم، راهم را کج میکنم تا به سینمایی که همیشه با هم می رفتیم بر نخورم،ولی...
نتوانستم فراموشت کنم،
هر لحظه تشدید شدی...
دلم نگاه هایت را میخواست، التماس چشمانت که هرلحظه میگفت بمان...
حالا که نیستی، با پیپ روی لبانم، از مقابل کافه که رد میشوم سعی میکنم نگاهش نکنم، راهم را کج میکنم تا به سینمایی که همیشه با هم می رفتیم بر نخورم،ولی...
نتوانستم فراموشت کنم،
هر لحظه تشدید شدی...