2019/02/03، 07:37 PM
#شاعری_که_هیچوقت_نوشته_نشد
#تراوشاتذهنبیمارمن
تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزار نفر...
به تو فکر میکنم...
در چشمهای بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر میکنم...
و هر روز
به نیابتت بر پیپ چوبیم بوسه میزنم...
این همه تنهایی در من یک جا جمع نمیشود...
بیا و مرا از من رها کن...
هر روز ساعت پنج عصر من با همه ی دلتنگی هایم در همان #کافه_آرتین که پاتوق اولین قرار عاشقانه مان بود جمع میشویم...
بیا و مرا از من رها کن...
عشق ونوسی من...
دوباره برایم لبخند بزن...
دوباره مرا جانی دوباره ببخش...
که بی تو زندگی ،مسابقه دوِ، عقربه های ساعت بدون خط پایان است
#تراوشاتذهنبیمارمن
تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزار نفر...
به تو فکر میکنم...
در چشمهای بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر میکنم...
و هر روز
به نیابتت بر پیپ چوبیم بوسه میزنم...
این همه تنهایی در من یک جا جمع نمیشود...
بیا و مرا از من رها کن...
هر روز ساعت پنج عصر من با همه ی دلتنگی هایم در همان #کافه_آرتین که پاتوق اولین قرار عاشقانه مان بود جمع میشویم...
بیا و مرا از من رها کن...
عشق ونوسی من...
دوباره برایم لبخند بزن...
دوباره مرا جانی دوباره ببخش...
که بی تو زندگی ،مسابقه دوِ، عقربه های ساعت بدون خط پایان است