2019/02/03، 08:28 PM
باز عصر سه شنبه و
همان کافه ی همیشگی
آخرین میز کنار پنجره
دو فنجان قهوه
از همان ها که دوست داری
تو قهوه ات را مینوشی و من پیپ بر لب
، محو تماشایت میشوم
حرف میزنیم
میخندیم
و باز نگاه سرد و سنگین مردم
همه مرا با دست نشان میدهند
همه فکر میکنند
دیوانه ام
همه فکر میکنند
دارم با خودم حرف میزنم
انگار
هیچ کس غیر از من
تو را نمی بیند
اصلا بگذار فکر کنند
تو نیستی و من دیوانه ام
بی خیال حرف مردم
قهوه ات را بنوش
عزیزتر از جانم...
همان کافه ی همیشگی
آخرین میز کنار پنجره
دو فنجان قهوه
از همان ها که دوست داری
تو قهوه ات را مینوشی و من پیپ بر لب
، محو تماشایت میشوم
حرف میزنیم
میخندیم
و باز نگاه سرد و سنگین مردم
همه مرا با دست نشان میدهند
همه فکر میکنند
دیوانه ام
همه فکر میکنند
دارم با خودم حرف میزنم
انگار
هیچ کس غیر از من
تو را نمی بیند
اصلا بگذار فکر کنند
تو نیستی و من دیوانه ام
بی خیال حرف مردم
قهوه ات را بنوش
عزیزتر از جانم...