2019/02/03، 11:13 PM
من با جمعه هیچ قراری نداشتم
اما او
غروب هر هفته
حضور سنگینش را
آنچنان بر لحظههایم میگستراند
که ساعتها یک گوشه بنشینم ، پیپم را بغل کنم،
و به چرای مبهمِ نبودنها فکر کنم ...
دامن کهنه خاطرات را میگرفت
و بی ملاحظه میتکاند
و اینگونه همیشه مهمانی ناخوانده بود
و بی اندازه دلگیر...
اما او
غروب هر هفته
حضور سنگینش را
آنچنان بر لحظههایم میگستراند
که ساعتها یک گوشه بنشینم ، پیپم را بغل کنم،
و به چرای مبهمِ نبودنها فکر کنم ...
دامن کهنه خاطرات را میگرفت
و بی ملاحظه میتکاند
و اینگونه همیشه مهمانی ناخوانده بود
و بی اندازه دلگیر...