2019/04/18، 11:14 AM
در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از دوست داشتنت بر نمی دارد
با تو قدم میزند
حرف میزند
میخندد
شعر می خواند
قهوه می خورد
پیپ میکشد
فقط نمی تواند در آغوش بگیردت
به گمانم همین بی آغوشی
او را خواهد کشت
[attachment=176]
دیوانه ای جا مانده
که دست از دوست داشتنت بر نمی دارد
با تو قدم میزند
حرف میزند
میخندد
شعر می خواند
قهوه می خورد
پیپ میکشد
فقط نمی تواند در آغوش بگیردت
به گمانم همین بی آغوشی
او را خواهد کشت
[attachment=176]