2019/08/04، 05:18 PM
محمود دولت آبادی قشنگ گفت؛
"آنجا یک کافه بود، اما ننشستیم به نوشیدن دوتا فنجان قهوه.چرا؟
دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله،همیشه عجله!
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام..."
"آنجا یک کافه بود، اما ننشستیم به نوشیدن دوتا فنجان قهوه.چرا؟
دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله،همیشه عجله!
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام..."