2020/05/04، 07:18 PM
در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بیخوابی مرا تعبیر مینمود
باران بود که میبارید
و او بود که سخن میگفت
و من بود که میشنود
او میگفت: باید قلبهای خود را
عشق بیاموزیم
و من میگفت: عشق غولی است
که در شیشه نمیگنجد
باران بود که بند آمده بود
و در بود که بازمانده بود
و او بود که رفته بود
که بیخوابی مرا تعبیر مینمود
باران بود که میبارید
و او بود که سخن میگفت
و من بود که میشنود
او میگفت: باید قلبهای خود را
عشق بیاموزیم
و من میگفت: عشق غولی است
که در شیشه نمیگنجد
باران بود که بند آمده بود
و در بود که بازمانده بود
و او بود که رفته بود