2024/09/18، 03:36 PM
از تو در حال منفجر شدنم !
در سرم بمب ساعتی دارم !
شب که خوابم نمیبرد تا صبح ؛
صبح ، سردرد لعنتی دارم
همه از پشت خنجرم زدهاند
دوستانی خجالتی دارم !
قصه ی عشق من به آدم ها
قصه ی موریانه و چوب است !
زندگی میکنم به خاطر مرگ ...
دستهایم به هیچ ، مصلوب است !
قهوه و اشک ... قهوه و سیگار ...
راستی حال مادرت خوب است ؟
اول قصه ات یکی بودم
بعد ، آن که نبود خواهم شد
گریه کردی و گریه خواهم کرد
دیر بودی و زود خواهم شد
مثل سیگار اولت هستم
تا ته قصه دود خواهم شد ...
در سرم بمب ساعتی دارم !
شب که خوابم نمیبرد تا صبح ؛
صبح ، سردرد لعنتی دارم
همه از پشت خنجرم زدهاند
دوستانی خجالتی دارم !
قصه ی عشق من به آدم ها
قصه ی موریانه و چوب است !
زندگی میکنم به خاطر مرگ ...
دستهایم به هیچ ، مصلوب است !
قهوه و اشک ... قهوه و سیگار ...
راستی حال مادرت خوب است ؟
اول قصه ات یکی بودم
بعد ، آن که نبود خواهم شد
گریه کردی و گریه خواهم کرد
دیر بودی و زود خواهم شد
مثل سیگار اولت هستم
تا ته قصه دود خواهم شد ...