دیروز، 11:13 PM
روبرویم می نشینی چای دم کردی ولی...
یک زمستان در نگاهت، باز هم سردی ولی...
من به اینکه روبرویم می نشینی قانعم
تو برای هر دوی ما چای آوردی ولی...
چای را نه، قهوه ی چشم تو را سر میکشم
در تمام عمر من، تو بهترین مردی ولی...
نیستی مال من و هرلحظه دوری می کنی
تو همیشه سخت و مغرور و پر از دردی ولی...
دوست میداری مرا حتی به انکار و سکوت
کاش من را این همه عاشق نمی کردی ولی...
یک زمستان در نگاهت، باز هم سردی ولی...
من به اینکه روبرویم می نشینی قانعم
تو برای هر دوی ما چای آوردی ولی...
چای را نه، قهوه ی چشم تو را سر میکشم
در تمام عمر من، تو بهترین مردی ولی...
نیستی مال من و هرلحظه دوری می کنی
تو همیشه سخت و مغرور و پر از دردی ولی...
دوست میداری مرا حتی به انکار و سکوت
کاش من را این همه عاشق نمی کردی ولی...