متن آهنگ کافه غمگین ( The Sad Cafe ) ازگروه ایگلز با ترجمه فارسی - نسخهی قابل چاپ +- انجمن پيپ ايران|تنها انجمن تخصصي پيپ توتون سيگاربرگ قهوه|پاسارگادتاباک (https://www.pipeclubiran.com) +-- انجمن: مباحث مربوط به قهوه - قهوه جوش - قهوه ساز (https://www.pipeclubiran.com/forum-1.html) +--- انجمن: انواع قهوه (https://www.pipeclubiran.com/forum-2.html) +---- انجمن: شعر قهوه (https://www.pipeclubiran.com/forum-17.html) +---- موضوع: متن آهنگ کافه غمگین ( The Sad Cafe ) ازگروه ایگلز با ترجمه فارسی (/thread-2617.html) |
متن آهنگ کافه غمگین ( The Sad Cafe ) ازگروه ایگلز با ترجمه فارسی - HERCUL - 2016/09/25 English The Sad Cafe Out in the shiny night, the rain was softly falling The tracks that ran down the boulevard had all been washed away Out of the silver light, the past came softly calling And I remember the times we spent inside the Sad Cafe Oh, it seemed like a holy place, protected by amazing grace And we would sing right out loud, the things we could not say We thought we could change this world with words like “love” and “freedom” We were part of the lonely crowd Inside the Sad Cafe Oh, expecting to fly, we would meet on that shore in the sweet by and by Some of their dreams came true, some just passed away And some of the stayed behind inside the Sad Cafe. The clouds rolled in and hid that shore Now that Glory Train, it don’t stop here no more Now I look at the years gone by, and wonder at the powers that be. I don’t know why fortune smiles on some and let’s the rest go free Maybe the time has drawn the faces I recall But things in this life change very slowly, if they ever change at all There’s no use in asking why, it just turned out that way So meet me at midnight baby inside the Sad Cafe. Why don’t you meet me at midnight baby, inside the Sad Cafe **************************** The Sad Cafe Persian کافه غم انگیز بیرون در شب درخشان باران به نرمی می بارید ردهایی که در بلوار کشیده شده بودند همه شسته شده بودند بیرون از نور نقره ای فام، گذشته به نرمی آمد صداکنان و من بیاد میاورم زمانهایی را که سپری کردیم درداخل کافه غم انگیز آه، اون شبیه یک جای مقدس بود محافظت شده توسط زیبایی شگفت انگیز و ما بلند آواز می خواندیم چیزهایی را که نمی توانستیم بگوییم فکر می کردیم که این دنیا را می توانیم تغییر دهیم با کلماتی همچون عشق و آزادی ما بخشی از جمعیت تنهای داخل کافه غم انگیز بودیم آه، در انتظار پرواز ما می خواستیم که در ساحل به شیرین کامی ملاقات کنیم بعضی از رویاهایشان به حقیقت پیوست بعضی نیز از بین رفتند و بعضی از آنها نیز از عقب ماندند در درون کافه غم انگیز ابرها آمدند و آن ساحل را پنهان نمودند اکنون آن قطار افتخار دیگر اینجا توقف نمی کند اکنون می نگرم به سالیان سپری شده و متعجب از قدرتهای موجود نمی دانم چرا بخت به بعضی ها لبخند می زند و بقیه را رها می کند شاید زمان چهره هایی که به یاد می آورم را ترسیم کرده است اما چیزهایی در این زندگی، بسیار آرام تغییر می کنند البته اگر اصلا تغییر کنند پرسیدن , چرا بی فایده است راه و روش اون همینطوری است پس عزیزم، نیمه شب مرا ملاقات کن در داخل کافه غم انگیز چرا نیمه شب مرا ملاقات نمی کنی عزیزم در داخل کافه غم انگیز |