فصل آخر : آخرین قطعه ی پازل ...
در عمیق ترین لایه از سلول های ذهنم خلق شدی... مانند توموری بدخیم سلول به سلول جغرافیای روحم را فتح کردی...
به پشت دروازه های قلبم رسیدی ...من درون خود علیه عقلم کودتا کردم و پرچم های سفید را به صلیب کشیدم ...
چه مغرورانه به تخت حکومت نشستی ! دیکتاتور ...
.
.
.
.
.
.
.
.
حالا که رفته ای از من ویرانه ای همچون تخت جمشید به جا مانده است ... و هرروز در کلاس تاریخم مرورت میکنم و ناخوداگاه پیپ میکشم ...
.
.
.
پیپ میکشم در شب های بارانی ...روی صندلی های ایستگاه های اتوبوس با شیشه های شکسته
ساکن... مانند برکه های کم عمق رو به تزلزل ... در آرامشی وحشیانه که در آن سکوت هم جیغ میکشد... و من زُل میزنم به عبور مرده های متحرک ...
پیپ که میکشم زمان می ایستد!دیگر صدای قدم هایت هنگام کوچ از این ویرانه را نمیشنوم...گم میشوم در زمان ... گویی هیچ وقت خلق نشدم و تو را در ذهن خود خلق نکردم ...
اینجا شهر آینه هاست...شهری که سهراب سپهری در تاریخ یک اردیبهشت ۱۳۵۹ از طهران با قایق کاغذیش پارو زَنان به آن نزدیک شد...میشود...و خواهد شد ...
...
پیپ که میکشم شاعر میشوم...یاد چرخوفلکی که به زور پیاده ام کردند می اُفتم...دنیایی را میسازم از آن لحظه که هیچوقت از چرخوفلک کودکیم پیاده نشدم...
.
.
.
تو که رفتی باغ وجودمان آفت زد ... دستان پدرم را خشکسالی گرفت و تَرَک زاده شد ...
و زمستان بر سر مادرم نشست ...
و زمستان بر سر مادرم نشست ...
و زمستان بر سر مادرم نشست ...
دُرست لحظه ای که (من ) در عمیق ترین لایه از سلول ها ی ذهنم زاده شدم ...
.
.
.
و هنوز هم نمیتوانم تشخیص دهم ... مزه ی بین پیپ چینی که پدرم با ذوق برایم خرید با پیپی که از مرغوب ترین درخت بهشت .... خدا برایم تراش داده است ...
-----------------------------------------------------
نوشته شده توسط : شاعری که هیچ وقت نوشته نشد ...
سلام جهان!:
- چگونه پیپ و چوب سیگار خود را تمیز کنیم
- منتخب
در عمیق ترین لایه از سلول های ذهنم خلق شدی... مانند توموری بدخیم سلول به سلول جغرافیای روحم را فتح کردی...
به پشت دروازه های قلبم رسیدی ...من درون خود علیه عقلم کودتا کردم و پرچم های سفید را به صلیب کشیدم ...
چه مغرورانه به تخت حکومت نشستی ! دیکتاتور ...
.
.
.
.
.
.
.
.
حالا که رفته ای از من ویرانه ای همچون تخت جمشید به جا مانده است ... و هرروز در کلاس تاریخم مرورت میکنم و ناخوداگاه پیپ میکشم ...
.
.
.
پیپ میکشم در شب های بارانی ...روی صندلی های ایستگاه های اتوبوس با شیشه های شکسته
ساکن... مانند برکه های کم عمق رو به تزلزل ... در آرامشی وحشیانه که در آن سکوت هم جیغ میکشد... و من زُل میزنم به عبور مرده های متحرک ...
پیپ که میکشم زمان می ایستد!دیگر صدای قدم هایت هنگام کوچ از این ویرانه را نمیشنوم...گم میشوم در زمان ... گویی هیچ وقت خلق نشدم و تو را در ذهن خود خلق نکردم ...
اینجا شهر آینه هاست...شهری که سهراب سپهری در تاریخ یک اردیبهشت ۱۳۵۹ از طهران با قایق کاغذیش پارو زَنان به آن نزدیک شد...میشود...و خواهد شد ...
...
پیپ که میکشم شاعر میشوم...یاد چرخوفلکی که به زور پیاده ام کردند می اُفتم...دنیایی را میسازم از آن لحظه که هیچوقت از چرخوفلک کودکیم پیاده نشدم...
.
.
.
تو که رفتی باغ وجودمان آفت زد ... دستان پدرم را خشکسالی گرفت و تَرَک زاده شد ...
و زمستان بر سر مادرم نشست ...
و زمستان بر سر مادرم نشست ...
و زمستان بر سر مادرم نشست ...
دُرست لحظه ای که (من ) در عمیق ترین لایه از سلول ها ی ذهنم زاده شدم ...
.
.
.
و هنوز هم نمیتوانم تشخیص دهم ... مزه ی بین پیپ چینی که پدرم با ذوق برایم خرید با پیپی که از مرغوب ترین درخت بهشت .... خدا برایم تراش داده است ...
-----------------------------------------------------
نوشته شده توسط : شاعری که هیچ وقت نوشته نشد ...
سلام جهان!:
- چگونه پیپ و چوب سیگار خود را تمیز کنیم
- منتخب
پادکست رادیو اسموک | Radio smoke
https://radiosmoke.com
http://Instagram.com/radio.smoke
https://radiosmoke.com
http://Instagram.com/radio.smoke