2017/01/11، 08:33 AM
(2017/01/09، 05:49 PM)merhrdad aryan نوشته است: سلامVery Dangoures
شاعرانهترين پيشنهادي كه ميتونم بهتون بدم، دعوت به صرف يك فنجون چاي يا قهوه در يك رستوران يا كافي شاپ دنج و كلاسيك هست.
اما قبل از اينكه دعوتم رو قبول كنيد بگذاريد چيزي رو بهتون بگم،
و اون اينكه شاعرانهترين پيشنهادي كه ميتونم بهتون بدم، دعوت به صرف يك فنجون چاي يا قهوه نيست،
بلكه رو در رو كردن شما با شماست.
من زياد با مردم در رستوران يا كافيشاپها قرار ملاقات نميگذارم.
و با اغلب اونها بيش از يك بار هم ملاقات نميكنم.
عدهي معدودي هستند كه چندين بار به ديدن من ميان، اما نه به اين دليل كه فرصتي براي ملاقات هم، يا علاقهاي به ديدن هم نداريم،
تنها به اين دليل ساده كه اونها ديگه فرصتي براي انجام هيچ كاري ندارند.
و شما دوست من، اگر مايلي به ديدن من بياي، شاعرانهترين پيشنهادي كه ميتونم بهت بدم،
دعوت به صرف يك فنجون چاي يا قهوه در يك رستوران يا كافي شاپ دنج و كلاسيك هست.
اما قبل از اينكه دعوتم رو قبول كني بگذار چيزي رو بهت بگم، و اون اينكه :
در حالي كه در كافيشاپ يا رستوران صداي گفتگوي آدمهاي اطراف و همينطور بهم خوردن قاشق و چاقو و بشقاب و فنجون بگوش ميرسه،
و در پس زمينه موزيكي ملايم و كمي غمانگيز شنيده ميشه،
در حالي كه گارسونها از بين ميزها در حال حركتند و زن و مردهاي جوان وارد سالن ميشن،
دو فنجون چاي يا قهوه جلوي ما آماده است، و من از شما دعوت ميكنم تا كمي از اين چاي يا قهوه بنوشيد.
بعد از نوشيدن يك قورت مودبانه چاي يا قهوه توسط شما، بدون هيچ تغيير بخصوصي در حالات چهرهام،
با لحني كاملاً صادقانه و خالي از هرگونه مزاح بهتون ميگم:
قبل از حضور شما سر ميز در نوشيدني شما مقدار كمي ماده سمي و كشنده اضافه كرده بودم.
تا چند لحظهي بعد كمي احساس تنگي و گرفتگي در عضلاتتون ميكنيد، سرتون كمي گيج ميره،
و انگار تمام صداها و حركات اطراف ما در يك لحظه متوقف و ساكت ميشه،
بجز صداي موزيك كه آهسته و كشدارتر ازقبل، در پس زمينه گفتگومون ميشنويدش.
دوباره عرض می کنم شاعرانهترين كاري ميتونم بكنم رو در رو كردن شما با شماست.
پس در اين وضعيت، پاكت كوچيكي از جيبم بيرون ميارم و روي ميز درست بين فنجون خودم و شما ميگذارم.
و توضيح ميدم كه اين دارويي هست كه ميتونه اثر سمي كه خورديد رو خنثي كنه.
اما بدن شما لستتر و بيرمقتر از اوني هست كه بتونه پاكت رو از روي ميز برداره.
با تمام وجود به من خيره شديد و به آهستگي و صوتي كشدار ميپرسيد: چرا ؟
و من با همون آرامش قبل، بدون اينكه جوابي سرسري يا خالي از دقت داده باشم، طوري كه عميقاً منتظر شنيدن جواب هستم ميپرسم:
چرا نه ؟
و منتظر شنيدن جواب شما به اين سوال هستم كه: چرا بايد فرصت زندگي دوباره رو به شما بدم ؟
هيچكس فكر نميكنه همه چيز براش اينطوري تموم بشه،
يك روز وسط هفته، يك روز بي هيچ مناسبت خاصي در تقويم،
در حالي كه هنوز بسياري از برنامههاش ناتموم هست،
بسيار دورتر از آرزوها و برنامههاش.
اما باور كنيد، اين شاعرانهترين پيشنهادي هست كه ميتونم بهتون بدم.
احتمالا شما دلتون نميخواد، در حالي كه داريد از نوك يك صخره پرت ميشيد من رو با اين سوال پيش روي خودتون ببينيد،
يا وقتي كه بسيار پير شديد، يا زماني كه نااميدتر از هميشه روي تخت بيمارستان كنار اون دستگاههاي سفيد رنگ خوابيديد.
اما متاسفانه عدهي كمي به ديدن من ميان.
اما شما دوست من، هر از گاهي اينجا به ديدن من بيا
و در حالي كه از اين چاي يا قهوه قجري مينوشي، بمن بگو ...
چرا امروز هم بايد بهت فرصت زندگي دوباره رو برگردونم؟
پ ن : این متن از یکی از وبلاگ های نوشته شده برداشته شده، بخاطر نوع خاص نگارش و پرسشی که داره بنظرم جالب اومد که شما هم بخونینینش.
پ ن 2 : بار اول که متن و می خونین از تکرار درخواست دعوت شاید کلافه بشین و احساس می کنین خیلی تکراریه ...اما با هر بار تکرار دعوت نکته ای رو گوشزد می کنه
سلام جهان!:
- چگونه پیپ و چوب سیگار خود را تمیز کنیم
- منتخب