مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 49 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 49 مهمان
|
|
|
فنجان واژگون شده ... |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/08/01، 03:21 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
فنجان واژگون شده قهوه مرا
بر روی میز باز تکان داد با ادا
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام و سرد گفت که در طالع شما
قلبم تپید باز عرق روی صورتم
گفتم بگو مسافر من می رسد؟و یا...
با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد
گفتم چه شد؟...سکوت و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من
با سر اشاره کردکه نزدیکتر بیا
اینجا فقط دوخط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه می زدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟
گفتم درست نیست از اول نگاه کن
فریاد زد:...بفهم!رها کرده او تو را...
شایسته ابراهیمی
|
|
|
گر شود ... |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/08/01، 03:17 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
گر شود کافه ی مردم به حساب آلوده
قهوه ی چشم تو فالی ست به خواب آلوده
زودتر می شکند توبه ی خشک از آن روی
سر سجاده کنم لب به شراب آلوده
نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف، کتاب آلوده
زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
تا عقیق یمنی شد به رکاب آلوده
دامن عصمتم از گَرد عبادت پاک است
نشود بنده ی حیدر به ثواب آلوده
زآشنایان چه توقع ز غریبان چه ملال
در محیطی که نشد بحر به آب آلوده
معنی از خیر گذشتن به درش بگذر باز
حیف از آن لب که بگردد به عتاب آلوده
شاعر : محمد سهرابی
|
|
|
فال گمشده |
ارسال کننده: bernabea - 2016/07/31، 05:11 PM - انجمن: شعر قهوه
- پاسخ (1)
|
 |
گم کرده ام
فال زیبای با هم بودنمان را
میان هزاران فنجان قهوه تلخ،
تمام کافه های شهر را سر زدم،
بسیار قهوه خوردم
بسیار فال گرفتم
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی...؟
|
|
|
تخارستان |
ارسال کننده: bernabea - 2016/07/30، 04:00 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
عطر تلخ قهوه
خاطره اولین دیدارمان
را در ذهن خسته ام تداعی میکند،
کافه سناتور
کافه ای دنج و تاریک،
پشت میز گرد و شیشه ای
روبروی هم با هزاران حرف عاشقانه،
سوسوی شمعهایی با طرح قلب
و نوای دلنشین ترانه ای از لئونارد کوهن،
قهوه را با شیر و شکر خوردیم و مافین شکلاتی
و قراری گذاشتیم برای همه عمر...
از آنروز کوچه تخارستان
هیچ گاه گامهای دونفره مان را بر تنش احساس نکرد
و هیچ کدام از فنجانهای قهوه کافه سناتور بوسه بر لبانت نزد...
|
|
|
|