مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 42 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 42 مهمان
|
|
|
داستان های جالب قهوه دار : قسمت پنجم |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/26، 04:58 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
قهوه ای مرگ
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ . ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ
ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ:ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ
ﺍﺳﺖ ..
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ
ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ .
ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ :" ﺣﺘﻤﺎ ."
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ
ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ ..
ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ..
ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ
ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ . ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ
ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ
ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ .
|
|
|
داستان های جالب قهوه دار : قسمت چهارم |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/26، 04:56 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم. بسمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند. و سفارش دادند: «پنجتا قهوه لطفاً. دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا.»
سفارششان را حساب کردند و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند. از دوستم پرسیدم: «ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟»
دوستم گفت: «اگه کمی صبر کنی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی.»
آدمهای دیگری وارد کافه شدند. دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند. سفارش بعدی هفت تا قهوه بود از طرف سه مرد. سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا. همانطور که به ماجرای قهوههای مبادا فکر میکردم و از هوای آفتابی و منظرهی زیبای میدان روبروی کافه لذت میبردم، مردی با لباسهای مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت. با مهربانی از قهوهچی پرسید: «قهوهی مبادا دارید؟»
خیلی ساده ست! مردم به جای کسانی که نمیتوانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا میخرند. سنت قهوهی مبادا از شهر ناپل ایتالیا شروع شد و کمکم به همهجای جهان سرایت کرد. بعضی جاها هست که شما نه تنها میتوانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه میتوانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید.
گاهی لازمه که ما هم کمی سخاوت بخرج بدهیم و قهوه مبادا، ساندویچ مبادا، آبمیوه مبادا، لبخند مبادا، بوسه مبادا و مباداهای دیگر که دل خیلیها از آنها میخواد و چشم انتظارند تقدیم کنیم.
|
|
|
داستان های جالب قهوه دار : قسمت سوم |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/26، 04:54 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
روزي استاد فلسفه در يك دانشگاه قصد داشت در مورد مفهوم زندگي به دانشجويان درس بدهد. دانشجويان همه منتظر بودند و استاد بدون اين كه حرفي بزند از داخل ميزش يك شيشه خالي و چند جعبه بيرون آورد و روي ميز گذاشت. داخل يكي از جعبه ها پر از توپ و گلف بود. استاد توپ هاي درشت گلف را در شيشه ريخت تا شيشه پر شد سپس نگاهي به دانشجويان انداخت و از آنها پرسيد آيا شيشه پر شده است؟ آنها پاسخ مثبت دادند. سپس از داخل يك جعبه ديگر مقداري سنگريزه بيرون آورد و در شيشه ريخت. سنگ هاي ريز مابين توپ ها جاي گرفتند. او دوباره از دانشجويان پرسيد آيا شيشه پر شده است؟ پاسخ آنها باز هم مثبت بود سپس از درون جعبه سوم مقداري ماسه به درون آن شيشه ريخت و ماسه ها در فضاي باقي مانده جاي گرفتند. باز هم سؤال خود را از آنها پرسيد و جواب مثبت گرفت اين بار دو فنجان قهوه درون شيشه ريخت و باز هم اين دو فنجان توانستند در فضاي ما بين بقيه مواد رسوخ كرده و جاي گيرند و دوباره از دانشجويان پرسيد آيا شيشه پر شده است؟ باز هم دانشجويان پاسخ مثبت دادند.
سپس استاد به دانشجويان گفت: اين شيشة خالي، زندگيِ ماست.
در حالت اول توپ هاي بزرگ گلف شيشه را پركردند. اين توپ ها در واقع مسايل مهم زندگي مانند (سلامتي– خانواده– همسر و فرزندان) ما هستند. اگر ما فقط اينها را داشته باشيم و غير از آنها هيچ نداشته باشيم، باز هم زندگي ما پر است.
سنگريزه ها موارد ديگر مانند شغل، خانه و ماشين هستند كه در درجه دوم اهميت هستند. ماسه درواقع چيزهايي كوچك و ديگر هستند. به اين نكته توجه كنيد كه اگر شما در ابتدا شيشه را با ماسه پر مي كرديد جايي براي توپ گلف و سنگريزه ها باقي نمي ماند.
در زندگي نيز اگر شما تمام وقت و انرژي خود را صرف چيزهاي كوچك و كم ارزش كنيد، ديگر جايي براي مسايل مهم زندگي نمي باشد.
پس به آنچه واقعاً براي خوشبختي شما لازم است توجه كنيد، با فرزندان وقت بگذاريد، با آنها بازي كنيد، هر آنچه بايد براي سلامتي خود انجام دهيد و زماني را به همسرتان اختصاص دهيد، بدانيد كه هميشه اولويت اول توپ-هاي گلف هستند، براي ماسه كه در حكم نظافت منزل و تعمير وسايل خراب منزل و يا ناراحت شدن براي مسايل بياهميتي است، هميشه وقت خواهيم داشت. بيشترين اهميت را به اولويت هاي مهم بدهيد.
يكي از دانشجويان پرسيد: استاد منظور از فنجان قهوه چيست؟
استاد گفت: خوشحالم كه پرسيديد. بايد بگويم كه مهم نيست زندگي شما چقدر پر است، مهم اين است كه هميشه براي خوردن يك فنجان قهوه با يك دوست فرصت داريد.
|
|
|
ﯾﮏ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ، ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﻭﺣﯽ... |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/26، 03:09 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
ﯾﮏ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ، ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﻭﺣﯽ
ﯾﮏ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯼ ﻣﺠﺮﻭﺣﯽ
ﮐﻪ ﭘﯿﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺗﺎ ﻋﻤﻖ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻫﺎ
ﺑﺎ ﺷﮏ ﺗﻨﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺍﻧﺒﻮﻫﯽ
ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﻟﻬﺴﺘﺎﻧﯽ
ﻟﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻓﺎﺭﻕ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍﻧﺪﻭﻫﯽ
ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﻧﺪ
ﺑﺎ ﻣﺰﻩ ﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺩﻣﻨﻮﺵ ﮔﻞ ﮐﻮﻫﯽ...
ﻗﻬﻮﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﯿﺮ، ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﯿﺮﯾﻨﺖ
ﺑﺎ ﻣﺰﻩ ﯼ ﺗﻠﺦ ﺗﻼﻃﻢ ﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻨﺖ
ﺑﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﻓﻨﺠﺎﻥ
ﺩﻭﺩﯼ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﺮﻓﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺸﮏ ﻭ ﺳﻨﮕﯿﻨﺖ
ﻣﺜﻞ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﻓﻪ ﻏﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﻪ ﮐﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﯾﮏ ﻣﻀﻄﺮﺏ، ﯾﮏ ﺗﺎﻭﻝ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ
ﮐﻮﻟﯽ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﮊﺳﺖ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ
ﯾﮏ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﻟﺐ ﺯﺩﻩ، ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﺸﮑﯽ ﭘﻮﺵ
ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺐ ﻫﺎﯾﺶ ﻭﺭﻡ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﺜﻞ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﻠﻢ ﺩﺍﺭﺩ...
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﻗﻬﻮﻩ ﻓﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ
ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺷﺮﺡ ﺣﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ
ﺗﻮ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﮐﺎﻓﻪ ﺍﯼ! ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻟﺒﺮﯾﺰﯼ
ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺗﻠﺨﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺧﻠﻖ ﻣﯿﺮﯾﺰﯼ
ﻣﻦ ﻏﺮﺑﺖ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻟﺐ ﭘﺮ ﭘﺸﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﻡ
ﮐﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ...
ﺗﻠﺨﯽ ﻭ ﻃﻌﻢ ﺗﺮﺵ ﺗﺮﮎ ﻭ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ
ﯾﮏ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺴﻢ ﺑﺎ ﺩﻭﻧﺦ ﺍﺑﺮﻭ
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻭﺟﺐ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﺩﺭ ﭼﻨﮓ ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ
ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺸﺖ ﭘﺎﺭﮎ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ
ﺑﺎ ﯾﮏ ﮔﺮﻡ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﮕﺎﺭ
ﻣﻦ ﻧﺸﺌﻪ ﺍﻡ، ﻟﻄﻔﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺑﺮﺩﺍﺭ
مرتضی درخشان
|
|
|
نسکافه گلد |
ارسال کننده: Dr saloor - 2016/07/26، 02:20 PM - انجمن: انواع قهوه
- پاسخ (1)
|
 |
Dr.Saba Saloor:
?در قهوه فوری كلاسیك ، تمام مراحل فوری سازی حرارتی بوده و نتیجه كار ،كلوخه های قهوه ای تلخ و گیراست ؛ اما در قهوه گلد ، نیمی از پروسه تولید در شرایط انجماد رخ داده و در نتیجه ، عطر و طعم بیشتر حفظ شده ، گرانول های طلایی رنگ و با طعم ملایم رو به ترشی مطلوب حاصل می گردد .
دکتر صبا سالور
http://www.coffeereview.ir
@pasargadtabaccafeartin
❤️?☕️?❤️
|
|
|
تراوشاتذهنبیمارمن |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/26، 11:52 AM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
کودک در گهواره خوابیده... تو از مادران سقط شده چه میدانی؟ ////// هم آغوش کن واژه های نامحرمم را با بکارتِ عقلَت...تو از دنیای فاحشه ها چه میدانی؟//////تو ای کِرم پیله سوخته ی عقیم از بال... تو از لذت پرواز در بیکرانه ها چه میدانی؟////// چشمانم عمریست زمین را به دوش کشیده است...تو از سنگینیه پلک هایم چه میدانی؟///// اینجا همان جاییست که سالهاست خورشید یخ زده است ... تو از گرمایی پیپ لعنتی من چه میدانی؟//////تو از جنگیدن برای صلح چه میدانی؟؟؟////تو از #ترشحاتذهنبیمارمن چه میدانی؟/////تو از شاعری که هیچوقت نوشته نشد چه میدانی؟...
|
|
|
وعده دیدار |
ارسال کننده: bernabea - 2016/07/25، 07:38 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
امروز وعده دیدار داریم
یکساعت زمان دارم تا
آراسته بپوشم و از گلفروشی
گل رز بگیرم و
در کافه سفارش
دو فنجان قهوه فرانسه بدهم
و منتظر آمدنت باشم
اولین قرار با یک شاخه گل رز آمدم
و قرار گذاشتیم هر سال یک شاخه اضافه کنم...
فنجانهای قهوه سرد ماندند و
من به کنج تنهایی خودم برگشتم
تو نیستی و من ششصدو بیست ونه گل رز در کنارم دارم...
|
|
|
|