مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 16 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 16 مهمان
|
|
|
اولين برف |
ارسال کننده: HERCUL - 2025/01/19، 09:21 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
ميدانم...
امسال اولين برف كه ببارد ياد اولين قهوه اي خواهم افتاد كه كنار يك خيابان جا ماند و سرد شد..
كنار آن خيابان، نزديك درختانش، يكجا، يك گوشه،
هنوز مينويسم از تو و آن زمستاني كه بودي اما انگار بهار بود...
|
|
|
تسلیت در گذشت مادر شهید |
ارسال کننده: pasargadtabac - 2025/01/18، 10:39 PM - انجمن: رویدادهای مهم پاسارگاد تاباک
- بدون پاسخ
|
 |
ماسترو رحیمی عزیز
بدین وسیله اعضای تیم مدیریت انجمن پیپ ایران ، پاسارگادتاباک
درگذشت عمه گرامی جنابعالی حاجیه خانم عذرا رحیمی ، مادر شهید والامقام محمدگریوانی
را به خانواده شهید پرور رحیمی و محترم شما، سایر وابستگان و ملت شریف ایران اسلامی تسلیت عرض می نماید.
|
|
|
خاکستر |
ارسال کننده: HERCUL - 2025/01/14، 11:51 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
در کافه ی تنهایی خود نشسته ام...
در لیوان قهوه ام...
خاکستر ریخته ام...
من و این خاطرات مه آلود...
خسته از یکدیگر...
خسته از این لحظاتی که...
غرق در تنهایی میگذرد...!
|
|
|
سیگار میکشم… |
ارسال کننده: HERCUL - 2025/01/12، 08:15 PM - انجمن: شعر سیگار
- بدون پاسخ
|
 |
غمگینم
مانند پدرم آن هنگام که فهمید
سیگار میکشم…
لبخند تلخی زد وگفت:
ازکی میکشی درد را..
|
|
|
بایک فنجان قهوه و یک پیپ |
ارسال کننده: HERCUL - 2025/01/09، 05:24 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
بایدتمام دغدغه ها را تاکرد
روی طاقچه ی بیخیالی گذاشت
باید غصه ها را مچاله کرد
و از پنجره پرت کرد بیرون
اول هفته، یک گوشه دنج میخواهد
بایک فنجان قهوه و یک پیپ چاق ...
|
|
|
حواس |
ارسال کننده: HERCUL - 2025/01/02، 06:19 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
بعد از ٤ سال هنوز بايد حواسم را جمع كنم. گاهى كه حواسم پرتِ سكوت خانه مىشود يا نگاهم به عكسى مىافتد و فكرم پى خاطرهايى مىرود، دستهايم به عادت بيست و چند ساله، دو فنجان قهوه درست
میکنند!
خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است ...
|
|
|
يک بار طعم عشق را چشيده ام |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/12/30، 03:41 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
من ژوليت هستم
بيست و سه ساله
يک بار طعم عشق را چشيده ام
مزه تلخ قهوه سياه مي داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را ديوانه
حواسم را به هم ريخت
و رفت
من ژوليت هستم
ايستاده در مهتابي
با حسي از تعليق
ضجه مي زنم که بازگرد
ندا در مي دهم که بازگرد
لب هايم را مي گزم
خونشان را در مي آورم
و او بازنگشته است
من ژوليت هستم
هزار ساله
و هنوز زنده ام
|
|
|
قهوه ی قجری |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/12/29، 11:17 AM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را
اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را
بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را
تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرنده گی عصرهای آبان را
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه ام آورده ای زمستان را
بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست
که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ...!
|
|
|
چایِ باران |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/12/26، 06:08 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
هوا سرد است و
آتشِ نگاهِ تو روشن...❗️
چایِ باران☕️
در فنجانِ قهوه ای چشمم
دَم کشیده است ؛
نترس!
شانه ات را نزدیک تر کن
دردهایم از دهن افتاده اند...
|
|
|
|