مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 344 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 344 مهمان
|
|
|
مدتی ست بیخیال زندگی میکنم.... . |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/10/05، 05:09 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
مدتی ست بیخیال زندگی میکنم.... .
صبح که از خواب بیدار میشوم
میز صبحانه را چیده ای و به بهانه ی سرد شدن! از لیوان من چای مینوشی!
وقتی دارم آرایش چشمانت را پاک میکنم دکمه های پیراهنم را میبندی و هنگامی که میخواهم خانه را ترک کنم دل دل میکنی و میگویی" زودتر برگرد "..!
عصرها که به خانه می آیم
بی هیچ حرفی در آغوشم میگیری .....وقتی به خودمان می آییم غذایت ته گرفته است!
در سکوت شام میخوریم و بعد از جمع کردن میز ،زیر نور ماه مینشینیم به تماشای آسمان که شاید شهاب سنگی راهش را گم کرده باشد...شهاب سنگ که بهانه است ، میخواهی از زیر زبانم شعر بکشی بیرون...!
بوی قهوه ی دم کشیده که در فضا میپیچد یعنی وقت تاریک کردن خانه و تماشای فیلم رسیده است....!
آخرِ شب هم موزیک مورد علاقه ات را میگذاری تا به شانه کشیدن موهایت مشغول شوم
تا شعری که از صبح انتظارش را کشیده ای...تحویل نگاهت دهم...که از آینه دارد دست و پای چشمانم را به هم گره میزند...!
هنگام خواب هم
قول مسافرت آخر هفته به جنگل های سیسنگان را گرفته ای و میماند تهدید آخر!
که حق ندارم جز تو خواب کسی را ببینم!
میبینی که.... .
این روزها خیلی بی خیال زندگی میکنم!
هیچ کدام این ها نه خیال است نه توهم!
که از واقعیت هم واقعیت تر است!
من از نبودن ات به بودن ات رسیده ام
و از نداشتن ات به داشتن ات مبتلا شده ام...
آنقدر نبوده ای که حالا آنگونه که من می خواهم هستی!
آنگونه که میخواهم دوستم داری!
این روزها بی خیال ام
بی خیال و پر از واقعیت!
پر از عاشقانه ها ی آرام... .
|
|
|
دروغ می گفتیم اینکه: بی تو نمی شود زندگی کرد |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/10/02، 11:14 AM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
دروغ می گفتیم اینکه: بی تو نمی شود زندگی کرد
دروغ می گفتیم به هم و باورمان شده بود.
حالا که سال ها گذشته می گوییم دروغ بوده...
که بدون تو می شود زندگی کرد.
بدون تو می شود رفت کافی شاپ.
قهوه و تیرامیسو خورد.
و به لب هایی که خامه ای شده هم خندید.
می شود پاستیل هاریبو خورد و
تووی خیابان به سایه ی آدم ها که هزار بار از خودشان بهتر است خندید.
بی تو میشود صدای ضبط را زیاد کرد
و از زدبازی خواست که غم انگیز تر "دروبازکن"
را بخواند یا سایکو تر بگوید
"هرویین منی".
می شود بدون تو خیلی جا ها رفت،
خیلی حرف ها زد،خیلی کارها کرد و حتا خیلی خندید!!
ببین حتا می شود خندید وقتی نیستی !!
بدون تو فقط...
فقط نمی شود خوابید.
وقتی نبودن ات می شود
یک پتوی هزار کیلویی و رویم می افتد و راه نفسم را می بندد.
وقتی نبودنت سقف می شود
و زل می زند به من تا پنج صبح....
|
|
|
فقط پرسیدم،پاییز آمده؟ |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/10/01، 11:33 AM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
انگاری خدا شفایم داده
دوباره از ایستگاه ها جا می مانم
قهوه هایم سر می روند
چراغ قرمزها را رد می کنم
و هنگام پیاده روی،سعی می کنم پایم را فقط روی یک موزاییک بگذارم!
رویاپرستی و خیالبافی زنده شده اند
من متخصص گم شدن در خیابان ها
آن روز وقتی به خود آمدم،درختان سبزتر از همیشه بودند
شمعدانی ها خوش رنگ تر
عطر دختر ها خوشبو تر
و پرنده ها زیباتر آواز می خواندند
پیر مرد چند هزارساله ای آنجا بود
از او نپرسیدم اینجا کجاست،من کجا گم شدم...
فقط پرسیدم،پاییز آمده؟
چشمانش می لرزید،آرام و دلنشین لبخند زد
پاییز ،وسوسه آدم هاییست که آزادی از قید تعلقت را می گیرند و میروند...
و من به گم شدنم ادامه دادم
دوباره عطرها را بوییدم
هنگام پیاده روی پایم را روی یک موزاییک گذاشتم
و احساس کردم
چقدر تنهايم...
|
|
|
نقش خيال تو |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/09/30، 06:04 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
فنجان را كه برميگردانم
نقش خيال تو
در اغوش من بر افق هاي نزديك
حك شده است
عاشق اين فالهاي قهوه ام
هربار نزديكتر به بوسه
نزديكتر به تو......
|
|
|
تلخیِ قهوه ی شب |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/09/29، 09:48 AM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
شب که شب نیست ولی
خوابِ آرامت خوش ..
بعدِ تو باران ها
تندیِ طوفان ها
تلخیِ قهوه ی شب دوری و درد
خوابمان را بردند ...
خوش بخوابی جانم
با خیالاتِ وخیمی که پر است از عطرت
تا سحر پشتِ نمِ پنجره ها
جان به لب میمانم ...
خوابِ آرامت خوش ...
|
|
|
دلم تنگ می شود، گاهی |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/09/28، 08:35 AM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
دلم تنگ می شود،
گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای « چه هوای خوبی ! »
« دیشب چه خوردی؟ »
برای ... و چه قدر خسته ام
از « چرا؟ »
از « چه گونه ! »
خسته ام از سؤال های سخت !
پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا ، بی معنا
دلم تنگ می شود،
گاهی برای
یک « دوستت دارم » ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ»
سه « روز » تعطیلی در زمستان
چهار « خنده ی » بلند !
و
پنج « انگشت » دوست داشتنی ...
|
|
|
تو كه نيستي... |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/09/25، 02:17 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
تو كه نيستي... شايد من در درون خودم يه موجود خيالي ساخته ام
مانند شاعر ها برايش نوشته مينويسم
برايش قهوه ميريزم
در مغزم مبل قرمزي برايش گذاشته ام و با او زندگي ميكنم
تو كه نيامدي
پس اين همه انتظار چيست؟
اصلا شايد من منتظر برگشتن برادر نداشته ام از سربازي هستم
مطمعنا همينطور است ...
تو اصلا نبودي كه من بخواهم منتظرت بمانم
كسي شبيه تو را در ذهنم ترسيم كردم و با اون زندگي ميكنم
اطرافيان به تنگ آمده اند... جمله هاي تكراري معروفي را از دهان تك تكشان ميشنوم
جمله هايي مثل "دست بردار ،برنميگرده يا اينكه تو ديوانه شدي" و از اين قبيل حرف ها
شايد هم راست ميگويند ... فالم امشب در آمد
با خواندنش دلم ريخت، ميگفت "به كار غيرممكن پافشاري نكن،شايد سهم تو نباشد" ...
حافظ هم ميتواند دروغ بگويد يا نه؟
اما من فكر ميكنم
من هر شب به تو فكر ميكنم به اينكه همين الان چه ميشود اگر به من هم فكر كني
يا اينكه چه شد كه يك روز صبح بلند شدم و ديگر نبودي ...
اما ميداني؟من تمام حرفم اين است
بيا و لطفي كن!
كمي باش تو هم ...
|
|
|
در خواب ظهر پاییزی |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/09/24، 12:19 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
تنهایی
میز کنار پنجره است
در کافه ی همیشگی
تنهایی
انبوه فیلترهای سیگار است
میان قهوه های باید
حجم بی نهایت کتاب
قدم زدن با افکار
گوش دادن به امپیریم
فیلم های بلاتار
تنهایی
لمس دقیق لحظه هاست
روی کاناپه ی افسردگی
حس گیج بودن
در خواب ظهر پاییزی
|
|
|
رفاقت تاوان سختی دارد |
ارسال کننده: HERCUL - 2024/09/21، 12:27 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
"اصلاً رفاقت فهمیدن کار سختی است.
خیلی تاوان دارد.
همین طوری نیست که میگویند. میروند در کافه مینشینند
و با هم قهوه میخورند
و میگویند ما رفیق هستیم.
نه بابا!
رفاقت خیلی گردن کلفتتر از این حرفهاست.
رفاقت تاوان سختی دارد."
|
|
|
|